ترس و لرز
نویسنده:
سورن کیرکگور
مترجم:
عبدالکریم رشیدیان
امتیاز دهید
"کیرکگور ترس و لرز را بهترین کتاب خود میدانست؛ او میگفت این کتاب برای جاودانهکردن ِ نام ِ من کافی است. "دیالکتیک تغزلی" او، هنر او در وادارساختن ِ ما به حسکردن خصلتهای ویژهی این قلمرو مذهب در بالای ما که خود او وانمود میکرد پایینتر از آن مانده است، هرگز چنین ژرف بر ما تاثیر ننهاده است و نیز هرگز –و این را خود او نمیگوید- روایتش تا این حد با شخصیترین جدالهایش در پیوند نبوده است. اما همیشه نمیتوان بهآسانی اندیشهی کیرکگور را در ورایی اندیشهی یوهانس دو سیلنتیو [ظاهرا کیرکگور با این نام مستعار مینوشته.]، که این اثر را به او نسبت میدهد و البته خود اوست اما نه به تمامی، به چنگ آورد. به گفتهی هیرش Hirsch "این دشوارترین اثر کیرکگور است که در آن بیش از هر اثر دیگر به هر وسیله در سرگردانکردن خواننده کوشیده است.
[صفحهی ۱۱، مقدمه، نوشتهی ژان وال] سورن کیرکگارد (به انگلیسی: Søren Kierkegaard) (۱۸۱۳ - ۱۸۵۵)، فیلسوف دین دانمارکی، کسی که با وجود، انتخاب، و تعهد یا سرسپردگی فرد سروکار داشت و اساساً بر یزدانشناسی (الهیات) جدید و فلسفه، به خصوص فلسفه وجودی (اگزیستانسیالیزم) تاثیر گذاشت.
[صفحهی ۱۱، مقدمه، نوشتهی ژان وال] سورن کیرکگارد (به انگلیسی: Søren Kierkegaard) (۱۸۱۳ - ۱۸۵۵)، فیلسوف دین دانمارکی، کسی که با وجود، انتخاب، و تعهد یا سرسپردگی فرد سروکار داشت و اساساً بر یزدانشناسی (الهیات) جدید و فلسفه، به خصوص فلسفه وجودی (اگزیستانسیالیزم) تاثیر گذاشت.
دیدگاههای کتاب الکترونیکی ترس و لرز
البته قصد توهین ندارم . در مثل مناقشه نیست ولی مثل به کوتاه ترین شکل ممکن ، حق مطلب را ادا می کند ...
فحول فقها نیز بهتر آنست که ذهنشان در همان شک بین دو و سه و مسایل تطهیر و تکفین بالاتر نرود . زیرا عرض خود برده زحمت ما می دارند .....
خیلی خوبن بعضیا😂😂😂
هنوز اسم درست حضرت اسماعیل سلام الله علیه
بیان قرآنی و حتی اولیات سطوح ابتداییِ لفظی و ظاهری قضیه حضرت ابراهیم خلیل الرحمن (عَلـَیٰ نبیّـِنا و آله وَ علیه السلام) را بلد نیستند و نفهمیده اند تا چه رسید به بواطن و تفسیر و تاویلات و ...!!! 🤲ای خداااا اینا چقدر خوبن 😂
علامه ها و فحولِ فقها و مجتهدینِ جامع و ذوالابعاد والفنون بعد از هفتاد سال درس و تحصیل معارف و تقذیف الهی و تنویر ربانی و ...اعتراف و اقرار به ندانستن میکنند آنوقت فلان و فلانه و هرکی مشکل روحی روانی داره یا از ننه اش قهر میکنه ادای روغنفکرا رو در میاره و برا ما میشه اسلام شناس😀😄
لینک دیگر از ترجمه این کتاب
http://ketabnak.com/book/70588/%D8%AA%D8%B1%D8%B3-%D9%88-%D9%84%D8%B1%D8%B2
اگر من و شما هم در این دنیا بخواهیم با ایمان زندگی کنیم به زودی با همین ترس و لرز و پارادوکس ها رو به رو میشیم. اگر کسی این پارادوکس و وحشت رو حس نکرده میتونه مطمئن باشه هرگز هرگز هرگز چیزی به اسم «ایمان» در او وجود نداشته. حتی اگر عمری رو به عبادت و نماز و روزه و سینه زنی و ... گذرونده باشه.
در نهایت ابراهیم چه کار کرد؟ ابراهیم با همین امر غیر ممکن رو به رو شد و سربلند بیرون اومد. و نه فقط یک رو به رو شدنی حقیرانه و از سر جبر. بلکه مثل مرد ایمان. حتی شکوه و ناله ای هم نکرد. خم به ابرو نیاورد. حرکتش به سمت کوه رو به آینده موکول نکرد. برای همینه که بهش می گن پدر ایمان. نه واسه اون قصه ی شنگول و منگول که در مورد ابراهیم به ما گفته شده.
به جز ابراهیم کی می تونه ایمان رو بفهمه؟ کی می تونه درکش کنه؟ اگر ابراهیم به دیگران بگه قراره به امر خدا اسحاق رو بکشه دیگران چه قضاوتی می کنن؟ یا ایمانشان رو به خدا از دست می دن یا شایع میکنن که ابراهیم دیوانه شده یا سعی می کنن با ارائه ی تفاسیر مختلف از زیر بار ایمان و امر خدا شانه خالی کنن. کیه که ابراهیم رو بفهمه؟
در روزگار ما حتی هر بچه مدرسه ای هم که دو تا کتاب می خونه به سادگی آب خوردن به خدا شک می کنه و به این کار افتخار هم می کنه و نشانه ی بزرگی و عظمت فکر خودش می دونه. بسیار عالی .
اما چرا نباید یک بار هم که شده به عظمت ایمان فکر کرد؟
روزگار ما ایمان رو حقیر می شمره. اما این نشانه ی این نیست که عصر ما از ایمان بزرگ تره. بلکه نشانه ی اینه که عصر ما خام تر و ناپخته تر از اونه که با مسئله ی ایمان مواجه بشه.
من مرد ایمان نیستم. اما تونستم درک خیلی ابتدایی از عظمت ایمان پیدا کنم. موقع خوندن این کتاب وقعا یه جاهایی از ترس لرزیدم. سعی کردم با بیان عامیانه و خام و غیر ادبی خودم این ترس رو اینجا خیلی خلاصه شرح بدم.
اگر کسی به موضوع علاقه مند شده بهتره وقت تلف نکنه و شروع کنه به خوندن کتاب که کییرکگارد -هر که چند ایشون هم مرد ایمان نبود اما- موضوع رو یک میلیارد بار شاعرانه تر و زیبا تر از من تازه کار و مبتدی بیان کرده.
و حالا که اسحاق بزرگ شده و پدرش هم با عشق از او مراقبت می کنه؛ خداوند از ابراهیم می خواد همین پسر رو به قتل برسونه و سرشو ببره! همین. نه هیچ چیز دیگه.
نکته ی حیاتی که اینجا باید دقت کنیم اینه که خدا از ابراهیم نخواست که اسحاق رو در راه فلان هدف والای اخلاقی فدا کنه. خدا از ابراهیم نخواست که اسحاق در راه دفاع از انسانیت به شهادت برسه. خدا از ابراهیم نخواست که اسحاق قربانی امر به معروف و نهی از منکر بشه! خدا از ابراهیم نخواست که اسحاق فدای اصلاح جامعه و ریشه کن کردن ظلم و فساد و برقراری عدالت بشه...
اگر خدا چنین خواسته های اخلاقی از ابراهیم داشت اونوقت ابراهیم هر لحظه با فکر کردن به شکوه و بزرگی و زیبایی فداکاری خودش و پسرش می تونست به آرامش برسه.
اما خدا چنین خواسته ای نداشت. خدا فقط می خواست ابراهیم سر پسرش رو ببره. به همین هولناکی. به همین زشتی. هیچ هدف اخلاقی در کار نیست. هیچ آرمان والایی در این کار دیده نمی شه. هیچ فکر آرامش بخشی وجود نداره. فرق قهرمان یک داستان تراژدی با قهرمان ایمان همین جاست. شخصیت یک تراژدی که انسانی با اخلاقیات و روحیات والاست در راه هدف اخلاقی و متعالی مبارزه می کنه و متحمل درد های وحشتناک می شه و شاید جانش رو از دست بده. ولی این آدم با همه تراژیک بودن موقعیتش همیشه می تونه با این فکر که در راه چیزی متعالی مثل اخلاقیات یا سایر امور والا فداکاری می کنه به آرامش روحی برسه.
اما وضع مرد ایمان چیه؟ ابراهیم باید به کدوم هدف متعالی فکر کنه؟ با چه جور زیباشناسی تراژدی خودش رو آرامش بده؟ ابراهیم فقط باید پسرش رو ببره روی کوه و اونو به قتل برسونه. همین. پارادوکس اینجاست. اخلاق امر متعالیه. اخلاق امر جهانیه (universal - نمی دونم اصطلاح فلسفی فارسی معادلش دقیقا چی باید باشه) یعنی اینکه در همه ی حالات و برای همه ی افراد یکسانه و ورای یک فرد و شخص معینه. اخلاق از فرد بزرگ تره. اما ایمان امری فردیه. در درون فرد وجود داره. حالا ابراهیم باید با همین ایمان فردی از امر متعالی و جهانی بالاتر بره و عمل غیر اخلاقی قتل فرزند رو انجام بده. اینجا امر فردی (ایمان) از امر جهانی بزرگ تر شده. فرد با ایمان از همه ی اخلاقیات بزرگ تر شده. تصور کن عمری به خدا ایمان داشته باشی و اخلاقیات رو رعایت کنی. حالا بعد از عمری مبارزه برای حفظ ایمان و رعایت اصول اخلاق خداوند بنا به دلیلی (واقعا ذهن کدام بشر مفلوک و فانی می تونه بفهمه آخه به چه دلیل؟!) از تو می خواد که همه ی این اخلاق رو به کثیف ترین شکل ممکن زیر پا بندازی و اگه این کار رو نکنی «ایمان» نداری... اما اگر این بی ارزش ترین کار ممکن رو انجام بدی اونوقت یا ارزش ترین مومنین خواهی بود! اگر معنی این رو فهمیدی بهتره یک کتاب در موردش بنویسی و اسمت رو در تاریخ فلسفه جاودانه کنی.
تاکید می کنم این «ترس و لرز» برای ابراهیمه. برای مرد خداست. مرد ایمان. برای مرد اخلاقه. برای کسی که رعایت دستورات اخلاق از جانش و عمرش هم برایش مهم تره. برای کسیه که معنی امر جهانی و متعالی رو فهمیده.
اراذل و اوباش دنیای بورژوازی - تفاله های دله دزد بازاری - موجودات حقیر ریاکار و دروغ گو - شهوت پرست های بی سروپا - عاشقان پول و ثروت و ... هرگز این «ترس و لرز» را حس و درک نخواهند کرد.
«گویا فهمیدن هگل دشوار است اما فهمیدن ابراهیم چیز پیش پا افتاده ای است! گویا فراتر رفتن از هگل معجزه است اما فراتر رفتن از ابراهیم از همه چیز ساده تر است! من به سهم خود به قدر کفایت وقت صرف فهمیدن فلسفه ی هگل کرده ام و گمان می کنم آن را کمابیش خوب می فهمم ... اما برعکس آنگاه که به ابراهیم می اندیشم گویی نابود می شوم. و هر لحظه ی آن پارادوکس عظیم را که جوهر زندگی ابراهیم است در نظر می آورم و در هر لحظه واپس رانده می شوم و اندیشه ام با همه ی شور و شوقش حتی به اندازه ی سرسوزنی به این پارادوکس نفوذ نمی کند.» ص ۵۷
قصد دارم مفهومی که از این کتاب فهمیدم رو خلاصه شرح بدم و در حد توانم بگم که این «پارادوکس عظیم» که کییرکگارد در موردش صحبت می کنه چی هست و چرا تا این حد وحشتناکه؟
راستش داستان ابراهیم رو معمولا برای ما خیلی ناقص و خنثی تعریف می کنن. همه ی مطلبی که گفته میشه اینه که «خداوند از ابراهیم بهترین چیز زندگی اش رو خواست و ابراهیم هم فرزندش اسحاق رو برای قربانی کردن برد. اما خداوند به ابراهیم لطف کرد و جان اسحاق رو به او بخشید. به این ترتیب ابراهیم از آزمایش الهی سربلند بیرون اومد.»
این روایت رو انوقدر خنثی بی آزار و آروم تعریف می کنن که زیاد فرقی با شنگول و منگول و حبه ی انگور نداره. اما اگر قرار باشه داستان درست تعریف بشه راوی باید به وحشت و اضطرابی که در تک تک لحظات این ماجرا وجود داره اشاره کنه. فقط وقتی می تونیم عظمت کار ابراهیم رو بفهمیم که این وحشت رو به خوبی درک باشیم. خدا به ابراهیم پسری عطا کرد. ولی این پدر شدن یک پدر شدن معمولی نبود. ابراهیم این پسر رو بعد از عمری دعا و زاری به درگاه الهی بدست آورده بود. خدا به ابراهیم وعده ی پسری رو داده بود ولی ابراهیم باید عمری برای این پسر صبر می کرد و ایمانش رو به وعده ی الهی نگه می داشت. در واقع زمان انتظار اونقدر طول کشید که دیگه هیچ کس به وعده ی داده شده ایمان نداشت. نه حتی همسر ابراهیم. فقط ابراهیم ایمانش رو به وعده ی الهی حفظ کرد. و درست زمانی که هیچ کس حتی فکرش رو هم نمی کرد معجزه اتفاق افتاد! ...و بعد اسحاق به دنیا آمد.
ابراهیم چه حسی به این پسر به این ثمره عمری صبر به این وعده الهی به این معجزه خداوند به این سند شرف و ایمان خودش داشت ؟ من که نمی تونم بیان کنم ابراهیم طبعا چه حسی به اسحاق داشت.
اگر وجدانی ابدی و جاویدان در آدمی وجود نداشت، اگر در اساس و عمق هرچیز، تنها مایه ای وحشی موجود بود، نیرویی که با چرخش بر شهوات و امیال تاریک هرچیز را بزرگ یا ناچیز می ساخت، اگر بیهودگی و پوچی ژرف و سیری ناپذیری در دورن هرچیز، مکتوم بود، در آن صورت زندگی چه چیز بجز یاس و ناامیدی بود؟...
ترس و لرز آن کتابی است که برای "جاودانه کردن نام" کگور کافی بود. واکاوی موبه موی ماجرای ابراهیم و به چالش کشیدن عقل فلسفی در مواجهه با آن. راهکار کگور آنچنان که می دانیم "جهش ایمانی" است.ابراهیم در مواجهه با پروردگار از "امر اخلاقی" فراتر می رود؛ چه ، بردن فرزند به قربانگاه هیچ نشانه ای از اخلاق ندارد... پس حقیقت را چگونه باید شناخت؟ آنجا که زبان بران عقل از گفتن باز می مانذ.
کتابی است که بیش از یکبار باید خوانده شود.